ازعقد کردن من و باباازعقد کردن من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
زندگی قشنگ من و بابازندگی قشنگ من و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 33 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 39 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات جوجه ی نداشتمون

تصمیم به لاغری

سلام عچقه من همچنان کلی دلتنگتم و در حسرت تو پژوهشگاه اون دوست جونایی که پارسال نینی تو دلی داشتن الان دیگه نینیاشونو میارن اینجا میذارن مهد  و الان دیگه یه عده دیگه نینی تو دلی دار شدن. کلاً اینجا دوره ای ، تو هر دوره چند نفر یهو همزمان شیکماشون میاد جلو   منم نمیدونم تو دوره چندم و با کیا قراره بیافتم  بابا جونت هفته پیش سرما خورده بود و حالا من چهارشنیه هفته پیش بهمراه مادرجون و پدر جون ، خاله نادیا، خاله ندا  و عمو یاشار و خانواده ی عموی بنده  تا جمعه رفته بودیم شمال و کلی بهمون خوش گذشت و آب و هوا عوض کردیم منم از دیروز یعنی 19/7/93 تصمیم به لاغری...
20 مهر 1393

تولد مامان نیلو و باز هم خوااااااب

سلام قند عسلم امروز 1 مهر تولدمه و همینجوری به اس ام اس و زنگ و تو اینستاگرام و ... عزیزان و دوستام تبریک میگن ، دستشون درد نکنه . کلی خوشحال شدم . عشقم دیشب یعنی دقیقاً شب تولدم یه خواب نرم و لطیف دیدم که خیلی شیرین و البته جالب بود، خوابم از یه بیبی چک مثبت شروع شد تا زمانی که شما رو دیدم ، وقتی تو بیمارستان زایمان کردم لای پتو پیچیده بودنت و مادر جون آوردت که به همه نشونت بده و منم که بیحال بودم گفتم مامان من نه بچمو دیدم و نه جنسیتش رو میدونم !! مادرجون هم گفت : چی فکر میکنی ؟؟؟ دحتره دیگه ! بعد گرفتمت بغلم و بوسیدمت ، به قدری زیبا و نرم و خوشگل بودی که هرچی بگم کم گفتم ، وقتی منو میدیدی میشناختیم و لبخند میزدی ...
1 مهر 1393
1